در آغوش باد رها شده ام
تنها و سرگردان
در جستجوی خودم گام بر می دارم به سوی نیستی به سوی هستی
گم می شوم در مثنوی چشمانت
در غزلیات کلامت
باد مرا چو پر کاهی از زمین بلند می کند
من قاصدکی سرگردانم
در آغازین فصل سال
مرا در مزرعه قلبت جای بده
گل خواهم داد
گیل یار ...فغان بود که به آسمان رفت
و خون از دیدگان جاری شد
دخترکی با چشمهای گریان در جستجوی مردی بود که پدر صدایش می کرد
یورت خشمگین و بی رحم فزرندانش را بلعیده بود!!
مریم یکرنگی
گیل یار ...برایم سیب بیاور و گندم
می خواهم هبوط کنم
به آغوش تو!
گیل یار ...برچسب : هبوط, نویسنده : dgilyar1 بازدید : 116 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:45
دلم کمی شانه می خواهد برای تکیه دادن
می شود شانه هایت را به من بدهی
قول می دهم که وقت خسته شدی سرم را بردارم و بروم همان حوالی دور
جایی میان بودن و نبودن
این روزها میان برزخ زندگی
چقدر کلافه ام !!
گیل یار ...در ذهنم آشوب است
و آن زن غمگین روستایی مدام در دلم می گرید
آن مرد رفته است
و حالا این زن می داند
دنیا ویرانه کوچکی است که تنها با دستان خودش آباد می شود!
مریم یکرنگی
گیل یار ...برچسب : غمگین, نویسنده : dgilyar1 بازدید : 105 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:45
می شناسمت
چشمان تو دو خورشید تابان است
و دستهای تو پیام آوربهار
نفس بکش،رایحه نفس های تو مسیحایی است
چشماهایت را که می بندی یخ می زنم!
مریم یکرنگی
گیل یار ...برچسب : آشنا, نویسنده : dgilyar1 بازدید : 117 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:45